مرد نابینا...
پنجمین روز شهادت پدرم یڪی اومد در خونه…
یڪ آقای روشندلی بود .
گفتیم : «بفرمایید»
مرد نابینا گفت : «عباس شهید شده؟» ?
گفتیم : «بله»
گفت : «من ڪسی را ندارم ، من یک هفتهای هست ڪه حمام نرفتم…
این شهید من را هر هفته روزهای جمعه ڪول میڪرد و به حمام میبرد و لباسهام را میشست و بدون چشم داشت میرفت …»
شهید عباس بابایی.
(خدمت به خلق را از شهیدان بیاموزیم)
می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد می کند از داغ هایتان …
و شما می مانید و 2 چیز :
اولی “خون ما و پیروی از ولایت فقیه”
دومی"دنیا و هوای نفستان”
“یادتان باشد قیامت باید درچشمان تک تک شهدا، زل بزنید و جواب دهید.”
دست نوشته های شهیدمدافع حرم دهه هفتادی در دفترخاطراتش .
< شهید عارف کایدخورده >
آری ما مانده ایم و خون شهدا و پیروی از ولایت و دنیا و هوای نفس…
“الهی الحقنا بالشهدا…”