مرد نابینا...
پنجمین روز شهادت پدرم یڪی اومد در خونه…
یڪ آقای روشندلی بود .
گفتیم : «بفرمایید»
مرد نابینا گفت : «عباس شهید شده؟» ?
گفتیم : «بله»
گفت : «من ڪسی را ندارم ، من یک هفتهای هست ڪه حمام نرفتم…
این شهید من را هر هفته روزهای جمعه ڪول میڪرد و به حمام میبرد و لباسهام را میشست و بدون چشم داشت میرفت …»
شهید عباس بابایی.
(خدمت به خلق را از شهیدان بیاموزیم)