23 مهر 1398
مهمترین خاطره من،مربوط به روزشکست حصرآبادان است.وقتی که مجروحین عراقی رابه بخش منتقل کردند،ما تنفرشدیدی ازآنها داشتیم ولی باید به عنوان یک امدادگرمسلمان انجام وظیفه می کردیم؛وارد بخش که شدم دیدم مادرشهیدان شولی،ظرف آبی به دست گرفته اند و باپارچه ای خون… بیشتر »
نظر دهید »
22 مهر 1398
وقتی دیدم که نمیتونم مثل همسرم، برم خط مقدم وبادشمن مزدوربجنگم،تصمیم گرفتم به ستادبیام و به اسلام خدمت کنم.خیاطی و لکه گیری لباسهاروانجام میدادم هیچوقت از کار خسته نمی شدم بلکه ازاین کار احساس غرور میکردم؛ چون به وصیت همسرشهیدم عمل کرده بودم… می… بیشتر »
21 مهر 1398
امیدواری به بچه ها… شیخ، صبرزیادی داشت.وقتی که انبوه شهدا رو به مسجدجامع خرمشهرمی آوردند تا به آبادان وشهرهای دیگه ببرند،روحیه ی بچه ها ی رزمنده خیلی تضعیف می شد،ازطرفی هم خیانت های بنی صدر شده بود مضاف براین این شرایط... بعضیامیگفتن : حالاکه… بیشتر »