ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است…
ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است…
وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.
گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم.
صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد…
راوی: همسر شهید سید مجتبی علمدار…
مدرسه ای که در آن تدریس میکردم، نزدیکِ حرمِ حضرت عبدالعظیم(ع) بود…
فشار زیادی را تحمل می کردم ؛باید اول صبح بچهها رو آماده می کردم؛ حسین و محمد رو میذاشتم توی مهد کودک، و سلمان رو با خودم میبردم مدرسه. از خانه تا محل کار هم ۲۰ کیلومتر می رفتم و ۲۰ کیلومتر بر می گشتم. یه روز به عباس گفتم: تو رو خدا حداقل کاری کن تا مسیرم یه کم کمتر بشه…
عباس با اینکه میتونست، اما این کار رو نکرد و گفت: اونایی که پارتی ندارن پس چیکار کنن؟ ما هم مثل بقیه. ما هم باید مثل مردم این سختیها رو تحمل کنیم.
?خاطره ای از زندگی خلبان شهید عباس بابایی
?منبع :سالنامه یاران ناب ۸۹ به نقل از همسر شهید.
ای کاش مسئولین امروزی هم…
وقت رفتن، ما را به خانه مادرم برد و گفت: مامان بيا! اين دخترت با يك دانه اضافه، امانت بود دستم مواظب امانتم باشيد…
هوای كوثر را داشته باشيد، بيقراري نكند، خيلي مراقب محمدامينم باشيد؛ خوب تربيتش كنيد تا همیشه باولايت باشد، آخرين باري هم كه زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود.
راستش همهاش به عليرضا ميگفتم خيلي مراقب خودت باش… يعني شايد تا پايان تماسمان ۱۰ بار به عليرضا همين را ميگفتم كه ناگهان گفت: باشد اما داری ميزنی زيرش تو بايد دعا كني من برم… بايد خودت را آماده كني كه ديگر برنگردم و ديگر برنگشت…
تصویری از وداع جانسوز خانواده شهید مدافع حرم ” علیرضا بریری” در معراج شهدا…
باردیگر ،پس از سه سال انتظار همسروفرزند،مادرو پدر با علیرضایشان دور هم جمع شدند و خلوتی کردند…یک دورهمی خاص…
پیکر مطهر این شهید بزرگوار،پس از سه سال به آغوش خانواده برگشت…
.
به یاد مادران وهمسران صبور و زینبی شهدای مدافع حرم…
شهید علیرضا بریری متولد 30 فروردین سال 55 در استان مازندران و یکی از رزمندگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در پی تجاوز تکفیریها به خاک سوریه از سال 94 به عنوان نیروی مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در این کشور حضور یافت. وی به همراه 12 رزمنده لشکر عملیاتی 25 کربلا طی نقض آتشبس به دست تکفیریها در اطراف حلب سوریه در 16 اردیبهشت سال 95 در نزدیکی شهرک خانطومان به شهادت رسید…
وقتی میرفتیم گلزار شهدا، همه گریه می کردند ؛اما او میخندید،فاتحه میخواند و با شوخی به شهدا میگفت: چی شدکه تنها رفتین و منو نبردین؟
بهش میگفتم: بابا!! اینا شهید هستند ، سنگین باش ، احترامشون رو نگه دار ... می گفت: من با اینها رو دربایستی ندارم که …
شبِ عملیات خیبر بغلم کرد و با گریه خداحافظی کردیم. بهم گفت: من این دفعه شهید میشم ، به سبکِ خودم بیا گلزار شهدا و قشنگ باهام حرف بزن…
گلوله خورد توی صورتش ، آرام لبخند زد و گفت: یا مهدی (عج) و تمام…
(چه زیباست انس با شهدا…)
?منبع: روزگاران 1 « کتاب خاطرات » ، ص 56